باران رودارباران رودار، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

باران کوچولو رودار

عکس 3ماه باران

باران عزیزم به خاطر اینکه تو بقیه عکسهات چهره ها مشخص بود نتونستم بیشتراز یک عکس بزارم مامانی.این عکس و تو دریا انداختیم بغل پدربزرگت بودی ...
8 آبان 1390

لحظه فراموش نشدنی

سلام بارانم ازاینکه اینقده دیر اینا رو برات میگم معذرت میخوام مامانی آخه نبود. لحظه ای که به دنیا اومدی اولین گریه قشنگ تو شنیدم زیاد گریه نکردی وقتی آوردنت بیرون نمی دونی که چه شوقی داشتم که ببینمت بعد این همه انتظار وقتی دیدمت گریم گرفت تو اتاق عمل از شوق زیاد از دکتر پرسیدم این بچه منه .چشمات باز بود مامانی ، دستو پا می زدی ، خیلی لحظه قشنگی بود فقط می خواستم بغلت کنم و ببوسمت .نمی دونی چقدر خدا رو شکر کردم که سالمی .وقتی از اتاق عمل اومدم بیرون بابا منتظرم بود ، با گریه گفتم دخترمونو دیدی ،بابا یه برق خاصی تو چشماش بود با خوشحالی و بغض گفت آره خیلی نازه چشماش باز بود. باران مامان این قشنگ ترین لحظه بود برام ، لحظه ای که شما پیش ما او...
19 خرداد 1390

بازگشت به آغوش گرم خانواده

سلام به بارانم و به همه کسانی که طی این مدت برام دعا کردن . از لطف بسیاری که بهم داشتین واقعا ممنونم .لحظات سختی بود وقتی دختری به این نازی خدا بهت بده اما نتونی بغلش کنی و ببوسیش.خدا رو شکر می کنم که بخیر گذشت و تونستم به آغوش گرم خانوادم و پیش فرشته ای که خدا بهمون داده برگردم. از اینکه برام دعا کردین واقعا ممنونم.امیدوارم خدا هیچ بنده ای رو راهی بیمارستان نکنه.
19 خرداد 1390

باران یازده روزه

سلام بابای .مادرت الان 8 روزه بیمارستان و شما پیش من هستی .دکتر ها گفتم به داروی بیهوشی حساسیت داشته .الان از توی اتاق ای سی یو اوردن توی بخش امروز با شما رفتیم ملاقات مامان.همه پرستار ها به مادرت میگفتن بچه 11 روزت اومده عیادت .عکس های یازده روزی شما گذاشتم . دعا کنید مادر بارن خوب بشه و باران به اغوش گرم مادرش برگرده   ...
9 خرداد 1390

باران متولد شد

سلام بایای ساعت 8.30 روز چهارشنبه 28 اردیبهشت من دم در اتاق عمل بودم که شما را اوردن بیرون نشون من دادن این عکس های شما مادرت ساعت 9.45 از اتاق عمل اوردن بیرون.بهوش بود ولی نمیتوانست تکون بخوره. خلاصه روز بیست هشتم اردیبهشت ماه سال نود خداوند گلی به اسم باران را به ما داد   ...
9 خرداد 1390

آخرین روز انتظار

سلام باران قشنگم امروز روز آخری هستش که شما تو شمک مامانی هستی .خیلی خوشحالیم از اینکه داری میایی پیشمون. کمی اضطراب دارم نمی دونم اون لحظه که بابا و پدربزرگات و مادربزرگات می بیننت چه عکس العملی دارن همینطور خودم .می دونم لحظه قشنگیه . بارانم فردا صبح می بینمت ، بالاخره می تونم ببوسمت و نوازشت کنم لحظه قشنگیه ، همچنان چشم انتظارتیم . بارانم دوست داریم وبرای اومدنت ثانیه شماری می کنیم.   ...
27 ارديبهشت 1390