باران رودارباران رودار، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

باران کوچولو رودار

بدون عنوان

باران من هرچقدر بزرگ میشی هم خشگل ترمی شی و هم بانمک تر. تازه شروع کردی بعضی کلمات رو گفتن اولین چیزی که گفتی آگا بود من و بابا خیلی ذوق کردیم الانم یاد گرفتی وقتی چیزیی میخوایی یا گریه میکنی میگی ماما  خیلی دوست داریم بارانم.   ...
15 بهمن 1390

محرم

باران زندگی پارسال محرم نذر کردم که سال دیگه سقات کنم و امسال (سال نود) این کارو کردیم الهی که مامان قربونت بره خیلی با نمک شده بودی انشاالله همیشه صحیح و سالم باشی . اما همش میخواستی که روسریت و در بیاری آخه نه از کلاه نه روسری خوشت نمیاد. دوست دارم . ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام باران مامان رفته بودیم شمال که شما ٧ماهت بود اولین فصل پرتقالی بود که شما با ما بودی خیلی بهمون خوش گذشت .پرتقال خیلی دوست داشتی وقتی میبردیمت پیش درختای نارنگی اونا رو میگرفتی و سعی می کردی که بکنیشون . فدای این شیطونیات خیلی با نمک شدی اینقدر ذوق داشتی که با رورورکت تو حیاط می رفتی میخواستی همه چیزو بگیری . دیدی مادرم عکسهای نازتو. ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

  عزیزدل مامان وقتی ٦ ماهت بود آقاجون و عزیزجونت از مکه اومده بودن وقتی اونا رو دیدی خیلی ذوق کردی وقتی اومدیم خونه تو رورورکت بودی و دوست داشتی همه جار رو بریزی بهم وقتی رفتی بغل آقاجون همش میخواستی کلاهش و برداری .اینم عکسهای قشنگت تو اون روز زیبا.   ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام عزیزدلم بارانم تو شش ماهگی بودی که داشتی یاد میگرفتی که چهاردست و پا بری اما زود خسته می شدی الهی مامان قربونت بره از تنبلی که خودتو جلو بکشی برای اینکه چیزی رو برداری تا اونجا که امکان داشت دستت و دراز می کردی یا گریه می کردی تا بهت بدیم .الان 6ماهت تموم شده و یاد گرفتی که انگشت مامان یا بابا رو بگیری و راه بری عاشق بالا رفتن از دیواری وقتی نگه می داریمت دستاتو می کشی به دیوار و پاهاتو سعی می کنی بری بالا . الهی فدات بشم عزیزم هرچی میگذره شیرین و شیرین تر می شی و همینطور شیطون تر . ...
15 دی 1390

غذا خوردن نازت مادر

عزیز دل مامان شما از 4 ماهگی شروع به خوردن غذا کردی چون شیری که میخوردی سیرت نمی کرد عاشق آبگوشت و کوفته و آش و سوپ هستی و جالب اینه که اگر غذایی ساده برات درست می کردم که نه رب و نه ادویه جات داشت به هیچ عنوان نمی خوردی . شکموی مامان .نوش جانت عزیز دلم .           ...
8 آبان 1390

پستانک خوردن بارانم

باران جانم اولین باری که پستانک بهت دادیم اولین باری بود که سرما خورده بودی و گریه می کردی که بهت پستانک دادیم اما احساس کردیم داری بهش عادت می کنی و دوست نداشتیم که بهش عادت کنی ازت گرفتیمش .چون اصلا بهت نمی اومد و فکر می کنم که خودتم دوست نداشتی عزیز دل مامان.     ...
8 آبان 1390

عکسهای 4 تا 5 ماهگی باران عزیزم .

باران مامان گرفتن این عکسها هر روزش برای ما خاطرات قشنگی داره نمی دونی با چه ذوق و شوقی این عکسها رو با بابا گرفتیم تا وقتی بزرگ شدی بتونی اینها رو ببینی که چقدر زیبا بودی .                                                 ...
8 آبان 1390

شصت خوردن فینگیل مامان بابا

اولین باری که بارانم شروع کرد به شصت خوردن تو سه ماهگی بود. الهی مامان فدات بشه اینقدر قشنگ انگشت می خوره نمی دونی که.بارانم وقتی که خوابت میاد و میخوای بخوابی ویا گشنت می شه شروع می کنی به شصت خوردن وقتی خوابت برد خودت انگشت تو در میاری .الهی مامان فدای این همه درکت.       ...
8 آبان 1390