باران رودارباران رودار، تا این لحظه: 13 سال و 1 روز سن داره

باران کوچولو رودار

اینقدر شیطون هستی عزیزم.

دقیقا روز 7 عید سال 1392 بود. کفش های مامان پوشیدی .اینقدر هم قد بودی نمیزاشتی دست کسی بگیره.از پله ها افتادی . اخی عزیزم دماغ خوشگلت شکست و مجبور شدیم عمل کنیم. ناراحتی عمل کردن دماغت یکطرف عزیزم.حالا بهوش اومدی روی تخت بیمارستان نمیخوابی. یکساعت بود از اطاق عمل اومده بودی .داخل حیاط بیمارستان داشتی بازی میکردی .البته ما هم باید اعتراض های دکتر تحمل میکردیم که موافق نبود چرا اینقدر شیطونی تو عزیزم!!!!!!!!!!!!!! ...
7 اسفند 1392

سلام باران رودار

سلام دختر نازم. یک سالی بخاطر گرفتاری های که داشتیم نشد عکس هات بزارم. برات مطلب بنویسم. در عوض شما در این یکسال حسابی تغییر کردی هر روز هم یک شیطونی جدید تحویل ما میدادی   اینجا تازه عکس گرفتن با موبایل یادگرفته بودی همش از خودت و منو مامان عکس میگرفتی   ...
7 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به دختر گل و شیطونم .میخواستم چندتا از حرفهای جدید که یاد گرفتی و برات بگم تا وقتی بزرگ شدی خودت بخونی میدونم تعجب میکنی و برات جالبه:                                                    دبدر = دفتر ، کتاب اند = قند دبدی = سبزی عباسی = تاپ تاپ عباسی آنا = هندوانه نبل نبل = نلبکی قاقا = تخم مرغ طوطو = جوجه نانای = آهنگ ، موزیک    پاک = پارک امینا =...
2 آبان 1391

عکسهای شمال

مامانی اینم عکسهایی که رفته بودیم شمال جاده کلاردشت و لب دریا اما انقدر شیطون بودی که اصلا یجا نمی موندی که ازت عکس بگیریم خوشگل مامان.             ...
27 مهر 1391

خرابکاری

بارانم دوست داری تو همه کارها فضولی کنی عکسهای نازت و ببین.مال موقعی هستش که پدر بزرگت داشت تو یکی از واحدهاش بنایی میکرد که مثل اینکه شما هم داشتی کمکش میکردی!!!!!!!!   بازم دوست دارم ...
27 مهر 1391

عکسهای ناز بارانی

بارانی مامان قبل از اینکه یکسالت بشه شروع کردی به راه رفتن نمیدونم شاید خیلی ذوق داشتی .یه سری از عکسهای نازت و میزارم ببخش که این مدت کمی گرفتار بودم.         ...
27 مهر 1391

شروعی دوباره

سلام به همه کسانی که برام پیغام گذاشتن و تولد دختر گلم و تبریک گفتن واقعا ممنونم. سلام دختر گل مامان شرمنده یه مدتی خیلی مشغله داشتم و نتونستم عکسهای ناز و کارهای قشنگت و بگم . الان یکسال و نیمت هستش و فوق العاده شیرین و شیطون و با نمک شدی . عاشق بیرون رفتنی، برنامه کودک نگاه نمی کنی ، خودت با خودت بازی نمیکنی همیشه دست من یا بابا رو میگیری تا بیایم باهات بازی کنیم عشق اینی که بری سراغ کابینت و ظرفها رو بریزی بیرون و یه چند تایشم برام بشکنی .بهترین چیزی که خوشحالت میکنه دنبال بازی و پارک رفتن و آب بازیه .قربون همه خوبیهات. ...
27 مهر 1391

بدون عنوان

باران زندگی من تازه یاد گرفتی که با رورورکت بری و در کابینت و بازکنی وولش کنی محکم بخوره بهم  یه بار رفتی سراغ کشو وقتی بازش کردی بارورورکت خوردی به درکشو انگشتت موند لای در کشو خیلی گریه کردی   اما از بس شیطون بودی بازم رفتی سراغ همین کار .                      هرروز که میگذره چیزهای جدید تری یاد میگری . وقی کار بدی میکنی صدات میکنم باران برام نازمیکنی و چشمک میزنی          هروقت میخوام جاروبرقی بکشم نمیزاری آخه خیلی از جاروبرقی خوشت میاد همش دنبالش میایی.    &n...
15 بهمن 1390