باران رودارباران رودار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

باران کوچولو رودار

عکسهای ناز بارانی

بارانی مامان قبل از اینکه یکسالت بشه شروع کردی به راه رفتن نمیدونم شاید خیلی ذوق داشتی .یه سری از عکسهای نازت و میزارم ببخش که این مدت کمی گرفتار بودم.         ...
27 مهر 1391

شروعی دوباره

سلام به همه کسانی که برام پیغام گذاشتن و تولد دختر گلم و تبریک گفتن واقعا ممنونم. سلام دختر گل مامان شرمنده یه مدتی خیلی مشغله داشتم و نتونستم عکسهای ناز و کارهای قشنگت و بگم . الان یکسال و نیمت هستش و فوق العاده شیرین و شیطون و با نمک شدی . عاشق بیرون رفتنی، برنامه کودک نگاه نمی کنی ، خودت با خودت بازی نمیکنی همیشه دست من یا بابا رو میگیری تا بیایم باهات بازی کنیم عشق اینی که بری سراغ کابینت و ظرفها رو بریزی بیرون و یه چند تایشم برام بشکنی .بهترین چیزی که خوشحالت میکنه دنبال بازی و پارک رفتن و آب بازیه .قربون همه خوبیهات. ...
27 مهر 1391

بدون عنوان

باران زندگی من تازه یاد گرفتی که با رورورکت بری و در کابینت و بازکنی وولش کنی محکم بخوره بهم  یه بار رفتی سراغ کشو وقتی بازش کردی بارورورکت خوردی به درکشو انگشتت موند لای در کشو خیلی گریه کردی   اما از بس شیطون بودی بازم رفتی سراغ همین کار .                      هرروز که میگذره چیزهای جدید تری یاد میگری . وقی کار بدی میکنی صدات میکنم باران برام نازمیکنی و چشمک میزنی          هروقت میخوام جاروبرقی بکشم نمیزاری آخه خیلی از جاروبرقی خوشت میاد همش دنبالش میایی.    &n...
15 بهمن 1390

بدون عنوان

باران من هرچقدر بزرگ میشی هم خشگل ترمی شی و هم بانمک تر. تازه شروع کردی بعضی کلمات رو گفتن اولین چیزی که گفتی آگا بود من و بابا خیلی ذوق کردیم الانم یاد گرفتی وقتی چیزیی میخوایی یا گریه میکنی میگی ماما  خیلی دوست داریم بارانم.   ...
15 بهمن 1390

محرم

باران زندگی پارسال محرم نذر کردم که سال دیگه سقات کنم و امسال (سال نود) این کارو کردیم الهی که مامان قربونت بره خیلی با نمک شده بودی انشاالله همیشه صحیح و سالم باشی . اما همش میخواستی که روسریت و در بیاری آخه نه از کلاه نه روسری خوشت نمیاد. دوست دارم . ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام باران مامان رفته بودیم شمال که شما ٧ماهت بود اولین فصل پرتقالی بود که شما با ما بودی خیلی بهمون خوش گذشت .پرتقال خیلی دوست داشتی وقتی میبردیمت پیش درختای نارنگی اونا رو میگرفتی و سعی می کردی که بکنیشون . فدای این شیطونیات خیلی با نمک شدی اینقدر ذوق داشتی که با رورورکت تو حیاط می رفتی میخواستی همه چیزو بگیری . دیدی مادرم عکسهای نازتو. ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

  عزیزدل مامان وقتی ٦ ماهت بود آقاجون و عزیزجونت از مکه اومده بودن وقتی اونا رو دیدی خیلی ذوق کردی وقتی اومدیم خونه تو رورورکت بودی و دوست داشتی همه جار رو بریزی بهم وقتی رفتی بغل آقاجون همش میخواستی کلاهش و برداری .اینم عکسهای قشنگت تو اون روز زیبا.   ...
12 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام عزیزدلم بارانم تو شش ماهگی بودی که داشتی یاد میگرفتی که چهاردست و پا بری اما زود خسته می شدی الهی مامان قربونت بره از تنبلی که خودتو جلو بکشی برای اینکه چیزی رو برداری تا اونجا که امکان داشت دستت و دراز می کردی یا گریه می کردی تا بهت بدیم .الان 6ماهت تموم شده و یاد گرفتی که انگشت مامان یا بابا رو بگیری و راه بری عاشق بالا رفتن از دیواری وقتی نگه می داریمت دستاتو می کشی به دیوار و پاهاتو سعی می کنی بری بالا . الهی فدات بشم عزیزم هرچی میگذره شیرین و شیرین تر می شی و همینطور شیطون تر . ...
15 دی 1390